اولین حرف من، نسل سوخته
این قسمتی از متن ترانه ی نسل سوخته از آلبوم سکوتِ سرد کاوه یغماییه.کلمات بکار برده شده تو این ترانه واقعآ ادم رو به فکر فرو میبره.به من که فاز عجیبی میده.برای همین یک بار دیگه سراغ نسل سوخته رفتم اما با کمک گرفتن از اولین حرف:
نسل سوخته یعنی نسلی که هنوز استخوانهایشان را مردم بعد از این همه سال میبویند و بر آن سجده میکنند. کاوه از نسلی حرف میزند که یک نفسشان وحتی تکه ی استخوانشان به زندگی هزاران انسان نما می ارزد.
یکی جای دست و پاهاش دادنش چند تا ستاره
یکی اون ستارهها رم جای دست و پاش نداره
یکیمون شد پاره پاره یکی مونده نیمه کاره
یکی برگشته تو سنگر استخوناشو بیاره
بگو نسل ما کجا رفت؟
نسلی که اومد بباره
نسلی که از آینه رد شد
بیصدا به یک اشاره
نسلی که قرار بود زمین را در آسمان بکارد.
کسانی که با آهنگ کامران و هومن میرقصند ، کسانی که مراسم عزاداری امام حسین را با جشن عروسی و پارتی های شبانه شان اشتباه گرفته اند نمیتوانند درک کنند.به خدا درک نمیکنند کاشتن زمین در آسمان چه معنی دارد.درک نمیکنند نسل سوخته چه معنی دارد.کسانی که آرمانشان در یادشان مانده نسل سوخته را درک میکنند. نسلی که میخواست زمین را به آسمان ببرد. نسلی که همه چیزش آسمانی بود.آرمانش ، عقیدهاش و از همه مهمتر عشقش. نسلی که رهبرعزیزشان ، پیر والا همتشان ،امام خمینی(ره) سالها قبل از تولدشان گفته بود: سربازان من در گهوارهها هستند.
اینها حرف ریشه و خاک است. حرف دیروز ندیده ی ماست.حرف فرداها و همیشه است. حرف این صورتکها نیست. حرف فستفود نیست.حرف اکس پارتی نیست.حرف قانون آزادی همجنس گرایان نیست. صحبت سکوتِ سرد آدمای توی قاب است.
نسلی که میخواستم اینو
توی آسمون بباره
حتی آسمونش امروز
توی قابی از حصاره
حرف تردید یک نسل است. میان رفتن و ماندن.رفتن به راهی دراز ، اما روشن.راهی که باخون روشن ماند.حکایت همین یک نفس بود. که آن هم در قفس ماند. بین خوابیدن تا صبح. یا دم سحر پریدن.تردید میان زمینی ماندن یا پرواز به ملکوت. یکی باید بگوید.آخر من و تو کجای کاریم؟ وسط یه راه روشن. یا هنوزم توی غاریم؟ یکی باید بگوید. آخر چرا رنگ ما پریده؟ چرا با این همه عینک هیچ کسی ما رو ندیده؟
اون که قامت بلندش
سپر این سرزمین بود
روی خاک سرد غربت
پی یک قطعه دیاره
میان این همه بینی های عمل شده ، صورتهای برنزه شده، قرصهای ضدبارداری، میان این همه دیگر کسی به یاد آن پسری نیست که در خاک سرد غربت، جنازهی بیسرش را پیدا کردند.
خیلیها پیاده رفتند
خیلیها شدند سواره
یکی دیگه جون به شب باخت
یکی دیگه شد ستاره
خیلیها به خاطر ما شهید شدند تا ما زندگی کنیم. همت، جهانآرا، چمران... . اینها اسم کوچه و خیابان و اتوبان نیست! اسم چندتا از آن بچههایی است که شهید شدند تا صدام حسین پا نشود بیاید.بیاد در تهران.بیاید در سعد آباد مسکن کند.بیاید در سعدآباد رقص عربی دخترهای ایرانی را تماشا کند! غیر از اتوبانهای تهران چند تا اسم دیگر از آن بچهها را به خاطر دارید؟خودم که هیچ.شما چطور؟
در آخر فقط از کاوه یغمایی عزیز متشکرم که این اثر به یاد ماندنی را برای ما گذاشت تا کمی تفکر کنیم.
نوشته ی بالا برگرفته از وبلاگ قبلی بنده بود که دوباره اینجا گذاشتم.خواهش میکنم از دوستان که قبل از نظر دادن به این مطلب به پست "جاده مسدود است. خطر ریزش کوه!!" نظر بدهید.ممنونم